در گلوی من ، بغض کوچکی خانه کرده است
این بغض لعنتی چیزی کم دارد...
چیزی شبیه عطر حضور تو...
می شود مرا بغل کنی؟
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری ات را معنا کنم!
نظرات شما عزیزان: